در جهان بيني اسلامي انسان موجودي شگفتانگيز است . زيرا از جسم و روح تشكيل شده و هر كدام از اين ابعاد، افعال خاصي را به منصه ظهور ميرسانند. با وجود اين دو قوه تن و روان توانايي بس شگرفي از خود نشان داده كه به عنوان خليفه خدا درزمين انتخاب شده است . پس مقام والايي نيز دارد.
با توجه به استعدادهاي بالقوه انسان راههاي مختلفي براي طريق زندگي او وجود دارد كه ميتواند او را به سعادت و شقاوت برساند اين مسير يعني رسيدن به اعلي عليين و يا اسفل السافلين در قرآن نشان داده شده است و دستورات الهي با توجه فطرت انسان و تواناييهاي او وضع شده لذا راه هموار است.
از آنجا كه فطرت انسان با خدا آشناست و آنهم بدليل اين است كه روح الهي در او دميده شده فضائل عالي در انسان وجود دارد كه درموجودات ديگر خلق نشده است.
وجود انسان صالح مزين به فضائل اخلاقي است. وقتي نفس انسان نسبت به خدا جهتگيري ميكند درمقابل هر آنچه از جانب خداست سر تسليم فرود ميآورد و صبر ميكند.
در مواقع سختي و بلا يا پذيرش مصلحت الهي فقط راه توكل را در پيش ميگيرد و اميد به گشايش الهي دارد. او با اراده و بر اساس تفكر و تعقل براي زندگي خود هم براي دنيا و هم براي آخرت برنامهريزي ميكند و پرداختن به هر كدام موجب از دست دادن ديگري نميشود.
وقتي نفس انسان نسبت به خود جهت گيري ميكند با وجود دو بعد فطرت و شهوت با غلبه بر شهوت و با تكيه بر فطرت الهي خود با بندگان خدا به احسن وجه رفتار ميكند و در همه حالات با آگاهي از نظارت خداوند متعال راه تواضع مهرباني، محبت،كارگشايي، راستگويي و تعدوستي را در پيش ميگيرد.
چرا كه با توجه منشا وجودي خود(خاك) و نهايت زندگي (مرگ) جايي براي تكبر و فخر و مباهات نميبيند و لذا با ديد اعتدال و عدم اضطراب نسبت به مواهب دنيوي حرص و طمع را از خود دور سازد.
در جهتگيري نفس نسبت به ديگران بعد اجتماعي انسان مطرح ميگردد و فضائل اخلاقي والائي كه در ارتباط با مردم شكل ميگيرد مورد بررسي قرار ميگيرد.
گره گشايي از كار همنوع،تعاون وهمكاري، بخشش، راستگويي، خوشخلقي و گشادهرويي از اعمالي هستند كه در قرآن بعنوان فضائل انساني مطرح شدهاند.
جدا از فضائل اخلاقي انسان در قرآن داراي استعدادها و برتريهاي خاصي نسبت به ديگر موجودات معرفي شده است.
قدرت تعقل و انديشيدن موجب درك كليات و استخراج نتايج و استنباط مسائل ميگردد. او استعداد فطري براي يادگيري دارد كه بوسيله آن علاوه بر پيشرفت در زندگي دنيوي ميتواند به مراحلي از رشد و كمال انساني برسد.
زبان كه ابزار اصلي تفكر و كسب معرفت است فضيلت ديگر انسان نسبت به ديگر موجودات است.انسان آزادانه و آگاهانه در آينده خود نقش دارد و مانند ديگر موجودات حركت سيري و سرنوشت از پيش تعيين شده ندارد. لذا در سايه تكليف پذيري از قوانين وضع شده پيروي ميكند تا راه سعادت را در پيش گيرد.
خودآگاهي فطري نيز جز مسائل خاص انسان است او با خودآگاهي در رابطه با جهان تشنه معرفت و يقين ميشود و تا به اطمينان نرسد آرام نميگيرد.
حتي در رابطهاش با طبقه اجتماعي كه با آنها زندگي ميكند خودآگاهي دارد و اين امر با مردمي كه با آنها پيوند قومي و نژادي نيز دارد و حتي با همه انسانها به عنوان يك مجموعه واحد تحقق ميپذيرد و از همه مهمتر خودآگاهي عارفانه كه منجر به بقاءالله مي شود و به نظر ميرسد هر آنچه از فضيلت انسان گفتيم همه براي رسيدن به خداي تعالي و فنا شدن در وجود رب العالمين است.
انسان در جهان بيني اسلامي داستاني شگفت دارد. مذهب اسلام به موازات اعتقاد به اصالت روان و تلقي انسان به عنوان تركيبي از عناصر شيميايي و عاملي غير مادي به نام روح كه موجب هماهنگي اين عناصر ميشود و به وي حيات ميدهد. مغز را به عنوان مركز تعقل معرفي ميكند . لذا براي ايجاد پديدهها و فعل و انفعالات حياتي و رواني هم به جنبههاي فيزيكي و هم به جنبههاي غير فيزيكي معتقد است. (حسيني 1374). اين موجود يگانه، چنانكه قرآن كريم ميفرمايد رشد خود را از خاك شروع كرده و مراحل تكامل را پشت سر گذاشته تا آنجا كه روح خدايي در درون وي شكوفا شده و همراه و همگام با جسم به حركت درآمده و با طي مراحل گوناگون،صفات و ويژگيهايي چون عقل، عشق و عواطف انساني را از خود به مرحله ظهور و شكوفايي رسانده است. كه اين ويژگيها زمينه پيدايش فضائل انساني است.
از نظر قرآن انسان موجوديست كه توانايي دارد جهان را مسخر خويش سازد،فرشتگان را به خدمت خويش بگمارد و هم ميتواند به پايينترين درجات سقوط كند. اين خود انسان است كه بايد درباره خود تصميم بگيرد و سرنوشت نهايي خود راتعيين نمايد.
قرآن كريم به منظور دستيابي به خود شناسي و رشد شخصيت و ارتقاي نفس انسان به مدارج عالي كمال انساني، مناسبترين و مهمترين راهي را كه بتواند زمينه خوشبختي دنيا و آخرت او را فراهم كند به وي نشان داده است. در قرآن آيات بسياري وجود دارد كه فطرت وجودي انسان و حالات گوناگون روان او را متذكر شده و علل انحراف و بيماري و همچنين راههاي تهذيب و تربيت و معالجه روان انسان را به طور جامع نشان داده است.
انسان در قرآن خليفه خدا در زمين است، پس مقام والايي دارد و ظرفيت علمي او بزرگترين ظرفيتي است كه يك مخلوق ممكن است داشته باشد.
فطرت انسان با خدا آشناست و به خداي خود درعمق وجدان آگاهي دارد، آفرينش او ، آفرينش حساب شده است و تصادفي نيست و از كرامت ذاتي و پرافت ذاتي برخوردار است، لذا با وجود اين همه فضيلت بار سنگيني بر دوش دارد.
فضائل جمع كلمه فضيلت و به معناي برتري است. آنچه مايهء برتري انسان نسبت به ساير موجودات شده سمت بسيار مهمي است كه از جانب خداوند خالق به وي اعطا شده است .
انسان جانشين خدا در زمين است و روح الهي در وي دميده شده است . در سرشت انسان علاوه بر عناصر مادي كه درجماد و گياه و حيوان وجود دارد،عنصري ملكوتي و الهي وجود دارد .
او شخصيتي مستقل و آزاد دارد،اما نتدار خداست، رسالت و مسئوليت دارد،و از او خواسته شده است كه با كار و ابتكار خود زمين را آباد سازد و با انتخاب خود راه سعادت و شقاوت را اختيار كند.
انسان وجدان اخلاقي دارد و به حكم الهامي فطري زشت و زيبا را درك ميكند . همانطور كه در قرآن ميفرمايد:
« وَالْهَمَها فُجَورَها و تقويها»[1]
او تنها براي مسائل مادي كار نميكند و يگانه محرك او حوائج مادي زندگي نيست وممكن است كه از حركت و تلاش خود جز رضاي آفريننده مطلوبي ديگر نداشته باشدو اينگونه ميشود كه اگر به يگانه حقيقتي كه با ايمان به او و ياد او آرام ميگيرد بپيوندد، دارنده همه كمالات است و اگر از آن حقيقت ـ يعني خدا ـ جدا بماند مانند درختي ميماند كه از ريشه خود جدا شده است. لذا ميفرمايد (( همانا انسان در زيان است، مگر آنان كه ايمان آورده و شايسته عمل كرده و يكديگر را به حق و صبر و مقومت توصيه كردهاند.))(مطهري 1374)
با توجه به اينكه شرط وصول انسان به كمالات و فضائل انساني ايمان است و از ايمان، تقوا و عمل صالح و كوشش در راه خدا بر ميخيزد لذا ابعاد وجودي انسان با داشتن ايمان و بيايماني بررسي ميگردد.
ايمان سرچشمه حركت انسان بسوي خداست و با اين نيروست كه تمام اعمال و حركات او رنگي خدايي به خود ميگيرد و تمام فضائل و خوبيها تلؤتلؤ پيدا ميكند . از مهمترين وجوهي كه فضائل در آن مصداق مييابند بحث اخلاق انساني است كه به زيبايي فضيلتهاي انساني را روشن ميسازد.
اخلاق جمع خلق و به معناي نيرو و سرشت باطني انسان است كه تنها ديده بصيرت قابل درك است. همچنين خلق به معني صفت نفساني راسخ است كه انسان افعال متناسب با آن صفت را بيدرنگ انجام ميدهد . مثل صفت شجاعت كه اين حالت استوار دروني ممكن است به طور طبيعي و فطري در فرد وجود داشته باشد يا در اثر تمرين و تكرار ايجاد شده باشد. صفت راسخ دروني ممكن است((فضيلت)) و منشا رفتار خوب باشد و يا ((رذيلت)) و منشا كردار زشت.(دشتي 1379)
آنچه در اينجا بيشتر مورد نظر است توصيف فضائل اخلاقي انسان از نگاه قرآن و بررسي رويكرد روانشناختي آنهاست لذا جا دارد كه در جهت گيري نفس به سمت موضوعات گوناگون حالات اخلاقي بوجود آمده را مطرح كنيم.
از آنجا كه انسان روح خدايي دارد و بالقوه مايل است كه رو به خدا آورد لذا وقتي در راحتيها و سختيها به خدا توجه ميكند آرامش ميگيرد و قلب خود را از تشويق و اضطراب ميرهاند. وقتي نفس به سوي خدا جهتگيري ميكند به اين معني است كه خدا را ناظر اعمال ميداند و هر پديدهاي را صادره از وجود باريتعالي ميپندارد و با توجه به اينكه هيچ رويدادي تصادفي نيست و همگي از جانب خداست و سختيها و مشقتها نيز آزمايش الهي هستند تا انسان در مسير عمل سر منزل كمال را پيدا كند لذا در راه دستيابي به رشد و قرب الهي صبر و استقامت نموده و هر آنچه از جانب خدا رسد را با جان و دل پذيرا ميگردد.
چنانكه خداوند متعال ميفرمايد: (( و اصبر علي ما اصابك)) [2] در مقابل تذكري كه به مومنان داده ميشود كه (( بدون ترديد در اموال و دارائيهايتان و جانهايتان به آزمون كشيده ميشويد و حتماً از اهل كتاب و مشركين شكنجه فراوان خواهيد ديد، اگر صبر كنيد و به سلاح تقوا مسلح شويد به استوارترين و بنياديترين كارها دست زدهايد[3]» اين نكته را متذكر ميشود كه ((گمان كردند كه بصرف اينكه گفتند ما به خدا ايمان آوردهايم رها ميشوند و بر اين دعوي هيچ امتحانشان نكنند . ما امم پيش از اينان را امتحان كرديم تا خداوند راستگويان را از درغگويان معلوم كند.[4] ))
با اين نگاه و با در نظر گرفتن شرايط مختلف به عنوان امتحان الهي اعمال انسان و كارهايي كه در مدارها مختلف اجتماعي (خانوادگي،دوستانه، عملي و شغلي) انجام ميگيرد باعث كنترل بيشتر انسان و وارد كردن خود به فعاليتهاي مفيد بيشتر ميگردد و در نتيجه جامعه ميداني براي مسابقه در اعمال خير و مفيد خواهد بود.
از طرف ديگر وقتي اراده خدا در كارها مدر نظر باشد و وجود اما مايه اتكال و توكل واقع گردد و به اين واقعيت توجه شود كه نقشههاي انسان صد درصد اجرا نخواهدشد، در صورت مواجه شدن با شكست توكل به او مايه آرامش و جلوگيري از حالات اضطراب و افسردگي و حالات تهاجمي و انتقامي و خودكشي خواهد گرديد. چرا كه پذيرش وكالت و سرپرستي خدا ميتواند فرد را نسبت به داشتن حامي و پشتيبان قوي و محكم توجه دهد همانطور ذات اقدس الهي ميفرمايد:« فَلْيَتَو كَلْ عَلَي الله»
در اين صورت هر گونه شكستي حتي كشته شدن در راه انجام وظايف به معني خسران تلقي نميگردد.
انساني كه اعمالش جهتگيري الهي دارد با توجه به نعمات الهي و شكرگزاري، از آنچه ندارد و محروم است و بواسطه محروميت افسردگي ايجاد ميكند دوري ميجويد يعني شكرگزاري نه تنها باعث احساس رضايت از وضع موجود ميگردد بلكه احساس كمبود و نارضايتي را مرتفع ميگرداند . در غير اين صورت دائماً در تلاطم بدست آوردن نداشتهها و زياده شدن آرزوهاست و با توجه به اينكه دستيابي به همه خواستهها امري نشدني است لذا با وقوع اين امر يعني برآورده نشدن خواستها و احساس از دست دادنها يا بدست نياوردنها منجر به احساس افسردگي كه مهمترين خصوصيت اين بيماري عدم لذت و رضايت از هر چيز و احساس ناراحتي و نااميدي مي باشد، ميشود و با توجه به اينكه فرد افسرده به زندگي ديد منفي پيدا ميكند لذا نكات را برجسته كرده و بهمه جنبه تعمير ميدهد از اين روست كه در نظر گرفتن باريتعالي به عنوان سرچشمه كل امور و اطمينان به مصلحت الهي موجب رضايت و پذيرش واقعي هر آنچه از جانب خداست ميشود. همانطور كه خود ميفرمايد: (( چه بسيار شود كه چيزي شما را ناگوار آيد ولي به حقيقت خير و صلاح شما در آن بوده چه بسيار شود كه دوستدار چيزي هستيد و در واقع شر شما در آن چيز است»[5]
قابل ذكر است كه پذيرفتن اراده و مصلحت الهي نفي كننده اراده انسان نسبت چرا كه انسان مسئول تغيير وضع موجود است و شخص همواره در مقابل عملكرد خود احساس مسووليت بايد داشته باشد و فسادهاي اجتماعي نميتواند به عنوان اجبار و غدر در مقابل اعمال ضد اجتماعي و گناه مورد استفاده قرار گيرد.
به موزات نقش اراده انسان لزوم مسووليت او بر اساس تفكر و تعقل مطرح مي شود يعني هر كاري بايد بر اساس هدفي انجام گيرد و كار بيمعني و بيهود در اسلام معنايي ندارد و لذا بر اين امر تاكيد ميشود كه نه آنطور رفتار كرد كه آخرت فراموش شودچرا كه عدم پايبندي به آخرت مساوي با پوچگرايي است و فراموش كردن دنيا و زندگي دنيوي نيز امري است مخالف امر خداوند كريم كه در قرآن ميفرمايد« وَ الاتَنْسَ نَصيِبَكَ مِنَ الدُنْيا»((بهرهايت را از دنيا فراموش نكن [6])
لذا (( مناسبترين راه حل مشكل تضاد ميان جنبههاي جسماني و رواني انسان،ايجاد هماهنگي ميان آن دو است. به اين معني كه انسان در حدود شرع نيازهاي جسماني خود را ارضا كند و همزمان با آن به ارضاي نيازهاي رواني نيز بپردازد . اگر انسان در زندگي به ميانه روي ملتزم باشد . ايجاد هماهنگي ميان نيازهاي جسم و روح كاملاً امكانپذير است. زيرا در اسلام نه رهبانيتي وجود مطلق كه انگيزههاي جسماني را به طور كامل ارضا كند . اسلام خواهان هماهنگي انگيزههاي انسان بينجامد و بر همين اساس رسول اكرم(ص) كه خود نماينده يك انسان متعادل بودند مي فرمايند: (( بهترين شما كسي نيست كه فقط براي دنياي خود بدون در نظر گرفتن آخرت كار كند و نه كسي كه فقط براي آخرتش كار كند و دنيا را رها سازد بلكه بهترين فرد در ميان شما كسي است كه هم براي دنيا و هم براي آخرت كار كند)) (ترجمه عرب 1367)
طبيعت انسان داراي دو جريان اصلي رواني شامل فطرت و شهوت است كه هر دو داراي تمايلات سيريناپذيري هستند و اين خود ناشي از خاصيت كلي روان ميباشد كه در تمام موارد تمايلات مطلق گرايي دارد.
فطرت داراي تمايلات كمال گرايي و پويايي به سمت اهداف تكاملي است و رشد او را نهايتي نسبت و آرامش فطرت نيز به هنگاميست كه در محيطي مناسب كه قوانين رشد، در آن امكان پياده شدن دارند قرار گيرد و در نتيجه به سمت رشد بيشتر روان باشد.
جريان شهوت نيز يك جريان سيريناپذير است كه با وجود دستيابي به اهداف و رفع نيازهاي خويش هيچگاه كاملاً ارضا نخواهد شد بلكه ارضاي بيشتر تمايلات آنرا برافروخته تر مينمايد.
از آنجا كه فطرت و شهوت ضد يكديگرند و بر اين اساس نيازها، انگيزهها و تمايلات آنها مختلف و در بيشتر موارد متضاد يكديگرند.(حسيني 1365).
وقتي نفس به خود توجه ميكند اگر حاكميت فطرت در اوقوت گرفته باشد اين واقعيت بايد مورد نظر قرار گيرد كه آيا وظائف و تكاليفش را آنچنان كه بايد انجام داده يا خير و آيا تكاليف مورد پذيرش خداوند متعادل قرار گرفته يا نه؟
لذا با اين بينش تلاش در كسب فضائل اخلاقي ميكند كه بهترين آنها تواضع است. وقتي نفس انسان به خود مينگرد بايد انكسار نفس نشان دهد يعني بدون مقايسه خود با ديگران، نه خود را كوچك شمرد و نه دچار عجب و غرور شود.
(( تواضع حالت مثبتي است كه باعث ميشود فرد ديگران را بزرگ و گرامي بدارد و اين صفت بنا به فرمايش قرآن صفت خوب بندگان خوب خداست كه ميفرمايد( و عبادالرحمن يميثون علي الارض هوناَ))
بندگان خدا كساني هستند كه با مردم تواضع و فروتني ميكنند. كه در حقيقت اين است كه با تواضع مزايا و افتخارات خود را به رخ مردم نكشد و مزاياي گزاف ديگري به خود نبندد و مردم را سبك و ناچيز نشمرد ، (طباطبائي 1366)
البته افراط و تفريط در اين امر منجر به پيدايش احساس حقارت و از طرف ديگر غرور خودپسندي ميگردد كه هر دو تبعات روانشناختي منفي بدنبال دارد . يعني شخصي كه عزت نفس كافي ندارد با كوچك شمردن خود و دست كم انگاشتن استعدادهايش و ضعيف شمردن نيروهاي خود دچار ضعف نفس ميگردد و راه افسردگي را پيش خواهد گرفت و حتي وقتي فرد با آگاهي نداشتن از ارزش وجودي خود به عنوان موجودي با ارزش در درگاه خدا و حفظ كرامت نفس راه خطا و گمراهي را در پيش گرفته و دچار عصيان ميگردد.
از طرف ديگر شخص خود شيفته نيز دچار اختلالات شخصيتي ميگردد كه در اين اختلال((فرد از طريق خيالپردازيهاي نامحدود درباره موفقيت ، قدرت و زيبايي دچار خود مجذوبي ميشود كه از طريق رفتار نمايشي و بازيگري براي مورد تحصين واقع شدن جلوهگر ميگردد. انتقاد گرايي و بيتفاوتي نسبت به ديگران و احساس دائمي تهديد نسبت به عزت و نفس در اين افراد موجب پاسخهاي اغراق آميز به صورت خشم، شرم،تحقير و پوچي ميشود اشتغال ذهني آنها همواره در باره خودبزرگ بيني است و اين موضوع روابط بين فردي آنان را به طريقههاي مختلف مختل ميسازد. رفتار آنان استثمار گرانه است و در جهت تمايلات خود از ديگران بهرهبرداري ميكنند . (آزاد 1376).
پس تواضع ميتواند به عنوان بهترين فضيلت انساني كه در روابط اجتماعي مصداق مييابد تلقي شود چرا كه اولاً ناشي از نوع بينش شخصي نسبت به خداست يعني با اين ديد تصور ميكند وجودي ندارد جز اينكه خدا امر به وجود او نمايد و كسي نيست جز يك بندهاي كه آفرينش آن از آبي ناپاك است و با مرگش مرداري بيش نيست لذا جايي براي غرور نميبيند و با احترام به بندگان خدا به عنوان آفريدههاي الهي راه افتادگي را در پيش ميگيرد. ثانياً اندازه تواضع افراد به ميزان سلامت رواني آنهاست چرا كه فرد سالم درگيري با خود ندارد كه بخواهد با غرور و مباهات بر نزاع دروني خود آرامشي نهد لذا با آرامش كامل با همنوعان خود با متانت و خوشرفتاري برخورد ميكند.
اين محبت و خوشرفتاري با مردم ريشه در ايمان به خدا دارد كه خداوند ميفرمايد: (( اِنَ الذينَ آمَنوا و عَمِلوالصالحاتِ سَيَجْعَلُ الرحمنِ ودا))
آنانكه ايمان آوردند و اعمال صالح، بجاي آوردند،خداوند رحمان براي آنان محبتي ايجاد خواهد كرد. اين محبت منبع اصلي همه محبتها ميشود و اگر چنين محبتي تحقيق نيابد، محبتي كه پايدار و كارآ باشد پديد نميآيد.
در جهت گيري نفس به سوي خود مسألة بيم و اضطراب مطرح ميشود،چرا كه انسان دائماً در تلاطم و نگراني است به اين معني كه فرد هر لحظه احتمال بروز امر ناخوشايندي را اينده بر اساس نشانهاي قطعي يا ظني مي دهد. چنين احتمالي به طور طبيعي دردمندي و ناخوشايندي را در پي خواهد داشت. در قرآن كريم به صراحت راه چاره اين درد را آورده ميفرمايد: (( فَمَنْ آمَنَ و اَصْلَحَ فَلا خَوْفَ عَلَيْهيْم وَ لاهُمْ يَحْزَنونَ)) « كسانيكه ايمان آوردند و خود را اصلاح كردند ترس و اندوهي براي آنان وجود ندارد.»
از طرف ديگر (( اگر يك محاسبه دقيق در تمام شئون موجوديت انساني در پهنه متغير و ثابت هستي انجام بگيرد اين نتيجه را خواهيم داشت كه حتي از نظر كميت ترس و اندوه بيشتر از اطمينان خاطر دامنگير ماست.(جعفري 1349) لذا بايد قبول كرد كه (( خداوند متعادل آرامش را با قلوب مسلمين نازل كرد. و ترول اين آرامش جز با پذيرش خداوند كريم به عنوان تنها پشتيبان و حامي انسان مسير نميشود چرا كه تا مسير فكري فرد به سوي جهت لايزال الهي هدايت نميشود نقطه اتصال و اتكالي براي حمايت خود نمييابد كه از چنگ ناملايمات و گرفتاريها نجات يابد و آرام گيرد.
مساله ديگري كه نفس با آن مواجه است حرص و طمع و خلاف آن قناعت و عفت ميباشد.
تداوم حرص در وجود انسان منجر به ايجاد تيپ شخصيتي خاصي مي شود كه اين نشانهها را دارا هستند: (( سريع صحبت كردن، با سرعت راه رفتن، خشمگين شدن زياد در برابر تأخير، كوشش در برنامهريزي هر چه سريعتر در زماني هر اندازه كوتاهتر، احساس گناه مبهم به هنگام استراحت و نداشتن فعاليت، سعي در انجام دادن دو كار در يكزمان و كوشش دائمي براي پيشرفت و رقابت جهت گيري پرخاشگري نسبت به زندگي، ظاهري زيركانه و نا شكيبا، احساس استرس ونداشتن آرامش اين افراد استعداد زيادي براي بروز حملههاي قلبي دارند.(آزاد 1376) همچنين به دنبال تغيير و تحولات كه در سيستم بدني اين افراد صورت ميگيرد رشد سلولهاي سرطاني نيز افزايش مييابد.
نتيجه اينكه وجود صفت حرص و طمع در انسان منجر به كوشش افراطي او براي پايان دادن به تكاليف و وظايف ميشود و وقتي شكست ظاهر ميشود علائم بيماري در فرد بروز مييابد و بر همين اساس ((قرآن كريم ميفرمايد: بر آنچه از دستتان رفته است دريغ نخوريد و به آنچه به شما رسيده است شادمان مباشيد چرا كه زهد و رهبانيت در همين رو جمله خلاصه ميگردد.(دشتي 1379)
از آنجا كه زندگي انسان در اجتماع شكل واقعي بخود ميگيرد و با توجه به اينكه روح انسان گرايش به جمع دارد و از اتروا گريزان است، ناگزير است كه آنچه موجب بهبود روابطاجتماعي ميشود انجام دهد تا زمينه اعتلاي خود در جامعه را فراهم سازد. نوعدوستي فضيلتي است كه در جان هر انساني ريشه دارد چرا كه
بنيآدم اعضاي يكديگرند *** كه در آفرينش ز يك گوهرند
چو عضوي بدرد آورد روزگار ***دگر عضوها را نماند قرار
و در فرهنگ ناب اسلامي بارزترين اثر دوستي نسبت به خدا، مشكلگشايي از كار مردم است و در قرآن نيز با تاكيد بر اصل تعاون و همكاري دعوت به همياري افراد جامعه شده است.
چنانكه با صيغه امر ميفرمايد: (( تَعاوَنُوا عَلَي البِرِ والتقوي)) همه مسلمانان بايد با يكديگر همكاري و تعاون داشته باشند نه اينكه عدهاي به ديگران كمك كنند و عدهاي ديگر بي تفاوت بماند. تعاون بر (( بِر))يك مسؤوليت همه جانبه است و بر لزوم احساس مسؤوليت نسبت به مردم و ياري دادن به آنها در مشكلات تاكيد دارد. (مركز تحقيقات اسلامي)
بخشش نيز مسالهاي است كه در قرآن به عنوان يك فضيلت گرانبهايي انساني ذكر شده است . در جاي جاي قرآن به مسألة انفاق كه به معني بخشيدن هستي از مال ودارايي به كساني كه ذي حق هستند اشاره شده است . حتي در سورهاي از قرآن خداوند به خاندان رسولالله اشاره ميكند كه از آنچه كه بهتر است انفاق ميكنند كه اين خود فضيلت ديگري از انسان در قرآن را بيان ميكند و آن ايثار و فداكاري است.
حضرت علي (ع) ميفرمايند: (( بخشش باعث سربلندي، سروري ، بزرگي و گرامي شدن ميگردد و روحيه بخشش باعث احسان و نيكي به همنوعان و احساس به صاحبان رحم و همسايگان موجب افزوني عمر و آباداني شهرها ست.(شيخ الاسلامي 1378)
(( در بررسي انگيزههاي روانشاختي انسان به انگيزههاي رواني در سطح بقاي نفس برميخوريم . يكي از آنها انگيزه محبت كردن است كه براي رشد شخصيت و عمل سالم فرد قطعي و مسلم است. انگيزه همبستگي نزديك با افراد ديگر در سراسر زندگي ادامه مييابد و به ويژه در مواقع بحراني يا استرسهاي شديد اهميت پيدا ميكند.
انگيزه داشتن رابطه غني با دنيا نيز شاخهاي از نياز به نحبت در سطح بقاي نفس است. خود محوري با توجه زياد به خود منتهي به نوعي محدوديت انرژي و ضعف در زندگي شخص ميشود. برعكس شخصي كه ميتواند روابط گرم و معنيداري با ديگران تشكيل دهد يا كسي كه ميتواند به خاطر بهبود زندگي ديگران از نفع خود بگذرد ممكن است احساس رضايت خاطر عميقي بنمايد و از اين عمل نهايت لذت را كسب كند(آزاد 1376)
موضوع ديگري كه در روابط اجتماعي قابل طرح است، و از فضيلتهاي اخلاقي انسان در قرآن بشمار مي رود راستگويي است. (( راستگويي در شخص و ديگران احساس راحتي ايجاد ميكند زيرا دروغ گفتن ولو اينكه در همان لحظه مشكلي ايجاد نكند اما پيوسته ذهن، درگير تبعات بعدي اين دروغ ميشود . آدم راستگو مورد اعتماد همنوعان خويش است و آنانرا از بررسي هر سخني كه از وي ميشنوند آسوده ميكند. راستگو به عهد و پيمان خود وفا ميكند و در امانتي كه به او سپرده شده خيانت نميكند، زيرا راستي در رفتار از راستي در گفتار جدا نيست.
دروغگويي هم از نظر عقلي و هم از نظر شرع مردود شناخته شده است و علت عقلي آن نيز آنست كه شيوع اين كردار ناپسند در كمترين فرصت ، اعتماد را كه يگانه عامل رابطه اجتماعي است را خدشه دار ميسازد و تباه شدن چنين رابطهاي مردم در حاليكه نگران هستند در جامعه حضور مييابند . (طباطبائي 1366)
خوشخلقي و گشادهرويي نيز از فضيلتهاي اخلاقي انسان است كه (( وجود انسان به مثابه درختي است كه هر چه نرمتر باشد شاخههاي بيشتر ميخواهد داشت يعني دوستان بيشتر ميگردد و جمع خواهند شد در نتيجه هم دوستانش از او محبت خواهند ديد و هم او از توجه ومحبت عده بيشتري برخوردار خواهد شد.(هيات تحريريه نهج البلاغه 1361)
از نظر روانشاختي نيز گرهگشايي جز صفات انساني آمده و دلايل آن نيز مشخص شده است: (( ياري رساندن ممكن است در عمل نوعي خودخواهي يا نفع شخصي مبدل باشد. طبق اين الگوي خودخواهانه كمك كردن هميشه توسط درجههايي از منفعت قابل پيشبيني برانگيخته ميشود . يعني عمل متقابل بعدي موجب كمك به ديگران ميشود چون اين امر باعث ميشود كه درباره خودمان احساس خوبي داشته باشيم يا به خاطر اينكه از احساس گناه در صورت ياري نرساندن اجتناب كنيم.
همچنين كمك كردن به ديگران، خلق منفي و احساس ناخوشايند را كاهش ميدهد يعني با ياري رساندن احساس ناراحتي خود از ديدن ناراحتي و رنج ديگران كاهش مييابد.
نظريه ديگر نيز بيان ميكند توانايي احساس همدلي ممكن است حتي فطري باشد و پژوهشهاي بعمل آمده روي نوزادان نشان ميدهد كه نوزادان تازه به دنيا آمده از شنيدن صداي گريه نوزاد ديگر اندوهگين ميشوند و گريه ميكنند.(هافمن و ديگران 1379).
از فضائل اخلاقي انساني كه بگذريم به استعدادهايي درانسان بر ميخوريم كه صرفاً در وجود او نهاده شده است و موجبات تعالي وبرتري او نسبت به ديگر موجودات گشته است .
انسان در وظيفه ادراك حسي با حيوانات اشتراك دارد اما از نظر عقلي كه خدا به او عطا كرده است و قدرت انديشيدن ،كه او را بر نگرش و تحقيق دراشياء و حوادث توانا مي:ند و از جزئيات به كليات ميرساند و قدرت استنباط نتايج از مقدمات را به او ميدهد، از حيوان متمايز ميشود. همين قدرت تفكر انسان است كه او راشايسته مكلف شدن به انجام عبادتها و تحمل مسئووليت اختيار و اراده، قرار داده و در نتيجه او را سزاوار احراز مقام جانشيني خدا در روي زمين گردانيده است.
موهبت ديگري كه خداوند كريم به انسان عطا كرده است (( نوعي استعداد فطري براي يادگيري و كسب معارف و علوم و مهارتها و صنايع مختلف عطا كرده است كه مايه افزايش توان انسان در تحمل بار مسؤوليت زندگي در اين جهان و در نتيجه سبب عمران و آباداني آن ميشود و به او امكان ميدهد كه تواناييها و مهارتهاي خويش را افزايش دهد تا به آنچه كه خداوند بنا به خواست خود برايش تضمين كرده است به مراحلي از رشد و كمال انساني برسد )) ( ترجمه عرب 1367)
يكي از بزرگترين نعمتهايي كه خداوند مخصوص انسان قرار داده و به سبب آن بر حيوان برتري داده است توانايي انسان در يادگيري زبان است. زبان در واقع وسيله و ابراز اصلي انسان براي تفكر و كسب معرفت و تحصيل دانش است، زيرا زبان به اعتبار اينكه سمبل مفاهيم است انسان را قادر ساخته كه در جريان تفكر، كليه مفاهيم را به طريق سمبليك دريابد و اين امر كمك به پيشرفت عظيم او در دستيابي به علوم مختلف شد.
انسان در قرآن داراي فضيلتي ديگر نيز نسبت به ديگر موجودات است (( آن نقش فعال و مؤثر و گسترده در ساختن آينده خويش است. نقش انسان هم آگاهانه او هم آزادانه يعني هم به خود و محيط خود آگاه است و هم آنكه با توجه به آينده به حكم نيروي عقل و اراده ميتواند آزادانه آينده خويش را به هر شكل كه خود بخواهد انتخاب كند.
استعداد تكليف پذيري نيز از جمله استعدادهاي خاص انسان است.
او ميتواند در چهارچوب قوانيني كه برايش وضع شده است زندگي كند. هر موجودي ديگر غير از انسان جز از قوانين جبري طبيعي از قانون ديگر نميتواند پيروي كند.
برتري مهم ديگري كه انسان نسبت به ديگر موجودات دارد،خودآگاهي فطري اوست يعني جوهر ذات انسان آگاه است.
اين خود آگاهي شامل آگاهي خود در رابطه با جهان كه :از كجا آمدهآم ؟ دركجا هستم؟ به كجا ميروم؟ ميشود و اين نوع از خودآگاهي است كه انسان را تشنه حقيقت و جوياي يقين ميسازد، در تلاش،اطمينان و آرامش قرار ميدهد، آتش شعله و رشك و ترديد به جانش ميافكند و او را به اين سو و آن سو ميكشاند.
خودآگاهي طبقاتي نيز جزء خودآگاهيهاي انسان است كه آگاهي به خود در رابطهاش با طبقه اجتماعي كه با آنها زيست ميكند را ميرساند.
در خودآگاهي ملي نيز خودآگاهي فرد با مردمي كه با آنها پيوند قومي و نژادي دارد مطرح ميشود.
خودآگاهي انساني كه آگاهي به خود در رابطه با همه انسانهاست بر اين امر استوار است كه انسانها مجموعاً يك واحد واقعي بشمار ميروند و از يك وجدان مشترك انساني بهرهمندند .
در خودآگاهي عارفانه نوعي آگاهي به خود در رابطه با خدا مطرح ميگردد كه اين نوع خودآگاهي منجر به فاني شدن در وجود رب العالمين مي؛ردد و آن وقت است كه انسان خود را در همه اشياءو همه اشياء را د رخود ميبيند و تنها آنوقت است كه انسان از خود واقعي با خبر ميشود.(مطهري 1374)
و هر آنچه دراين بحث گفتيم همه براي رسيدن به اين نتيجه بود، اگر انسان فضيلتهاي خود را بشناسد و به كمتر از بهاي خود راضي نشود ميتواند روح خود را تعالي بخشد و به اعلي عليين برسد آنوقت هم ارتباطش با خود هم با خدا و هم با ديگران ارزنده و مثبت ميگردد و اينجاست كه انسان به تمام معنا انسان ميشود.
1ـآزاد ، حسين، آسيبشناسي رواني، انتشارات ارسباران،تهران،1376
2ـ حسيني،ابوالقاسم، اصول بهداشت رواني، آستان قدس رضوي،مشهد،1374
3ـ حسيني، ابوالقاسم، روشهاي پيشگيري از اختلالات واكنش رواني و نقش آموزشهاي الهي در اين مورد، آستان قدس رضوي، مشهد، 1365.
4ـ جعفري، محمد تقي، انسان در افق قرآن، انتشارات قائم، اصفهان، 1349.
5ـ دشتي، محمد، ترجمه نهجالبلاغه، نشر مشرقين، قم، 1379.
6ـ شيخ الاسلامي، سيد حسين ، گفتار اميرالمومنين، انتشارات انصاريان، 1378.
7- طباطبائي ، سيد محمد حسين، خلاصه تعاليم اسلامي، دفتر تبليغات اسلامي،قم ، 1366.
8ـ مركز تحقيقات اسلامي، نمايندگي ولي فقيه در سپاه، معارف قرآن(2) ، معاونت آموزش سازمان عقيدتي سياسي وزارت دفاع، تهران، 1376.
9- مطهري، مرتضي، انسان در قآن، انتشارات صدرا، 1374.
10ـ نجاتي ، محمد عثمان، قرآن و روانشناسي ، ترجمه عرب، عباس، آستان قدس رضوي، مشهد ، 1367.
11ـ هافمن، كارل وورنوي، ؤمارك و ورنوي، جوديت،ترجمه بحيرايي، هادي و همكاران، روانشناسي عمومي، انتشارات ارسباران،تهران، 1379.
12ـ هيأت تحريريه نهجالبلاغه،پندهاي كوتاه از نهجالبلاغه، نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1361.
[1] شمس 9
[2] لقمان / 17.
[3] آل عمران/186.
[4] عنكبوت /203
[5] بقره /216.
[6] قصص/771.